دفترچه خاطرات
پسر گلم الان كه اينا رو برات مينويسم 8 ماه و 29 روزته ميخوام با نوشتن اين خاطرات هيچوقت كارهاي شيرينت رو فراموشم نكنم و وقتي بزرگتر شدي خودت هم بخوني
از پروردگار سپاسگذارم به خاطر اينكه تو رو به ما داد تا معني و مفهوم تازه اي از زندگي رو بچشيم و زندگيمون رنگ و بوي ديگه اي بگيره
عاشق لپ تاپ ، شارژر موبايل، سيم تلفن و كيسه پلاستيكي و اصلا با اسباب بازي هات بازي نمي كني.
سوار روروئك ميشي و تند و تند پا مي زني و هر كي رفته باشه حمام و wc پشت در وايميستي و اونقدر گريه ميكني و به در ميكوبي كه طرف رو مجبور ميكني زود دربياد بيرون، مدام انگشت اشاره ات رو ميذاري گوشه لبت و بابا بابا ... ميكني و آب از چك و چونه ات مي ريزه، هر كي بگه بيا تو بغلم سريع دستاتو جلو مي بري و مي پري بغلش، موقع خواب اول خيلي بد قلق بودي و تا ماشين سواري نمي كردي خوابت نمي برد ولي الان خيلي پسر خوبي شدي و اونقدر روي تخت قلت مي زني كه عرق مي كني و خوابت مي بره ، آب بازي و حموم رفتن رو خيلي دوست داري و اصلا توي حموم جيكت درنمياد ، عاشق آهنگ هاي اصيل و سنتي هستي و جز اونا چيز ديگه اي گوش نميدي (آهنگ مورد علاقه ات از وقتي به دنيا اومدي بارو بارو و اي كاروان محسن نامجو بود ، و ديروز توي روروئك بودي و من مشغول كار ديدم سر و صدات نمياد ديدم گلدون رو انداختي توي سرت خودت و زير گلدون خم شدي و تعادلت رو حفظ كردي كه نكنه گلدون روي زمين بيفته (حيف كه ازت عكس ننداختم چون بابايي دوربين رو برده بود و گرنه يه عكس تاريخي ميشد)، با آهنگ ني ناي ناناي نايي....... كلي ميرقصي طوري كه قلب كوجولوت زير دستم تندتند مي زنه ، توي سه ماه و 15 روزگيت غلت زدي ، اولين مرواريدت رو 16 آذر (6 ماه و 20 روزگي و دومي رو 15 دي (7 ماه و 21 روزگي) درآوردي ، 7 بهمن هم سينه خيز رفتي، عاشق گيس و گيس كشي هستي و بغل هر كي باشي و ازت غافل شه كل موهاش رو ميكني، قرار شد از اين به بعد به جاي اسباب بازي برات كلاه گيس بخرم و ...